قصه ی حال منو تو از سرم جدا نمی شه
ای که از ما می گریزی اما با منی همیشه
من یه روز مثل تو بودم دل سنگ روح بیمار حالا که غصه نداری برو از دم دل یار
برو که وصلت مارو با چه سر سختی شکستی تو که از خدا گذشتی
منو با پای پیاده با تنی خسته بی تاب لب اون چشمه گذاشتی که به هیچ کس آب نمی داد
اما با این همه ظلمت حتی با این همه کینت
حاضرم بمیرم ای دل گریه ی تورو نبینم
ای که از عاطفه دوری من به دام تو گرفتار
من اگه ناجی قلبم تویی خنجر به دل یار
برو که وصلت مارو تو به آب دادی رفتی تو که از همه بریدی تو که از خدا گذشتی
قصه ی حال منو تو از سرم بیرون نمیره
کاش که از تو می گذشتم دیگه اما خیلی دیره
مثل یک کفتر عاشق قصد عطر نفس تو جلو یه نگاه خالی پر زدم تو قفس تو
من چه ساده ساده دل محو دنیای تو بودم
تو سکوت خلوتم خودمو گم کرده بودم
اگه امروز می بینی که گرفتار زمینم
بغض نکن که نمی تونم گریه ی تورو ببینم
|
امتیاز مطلب : 194
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41